!ولم كن! خسته ام

Sunday, October 31, 2004

آشنايي

سلامی چو بوی خوش اون ادوکلن گرونا که روز اول مخ زنی ميزنن

Wednesday, October 27, 2004

ميدان ديد


چقدر از ديدن مهتاب لذت برده بودم قبل از اينکه بفهمم به لامپ گازی کنار خيابان زل زده ام
پ.ن: ايکاش هرگز نميفهميدم راه حقيقت از ستون چراغ برق هم درازتر است

Tuesday, October 26, 2004

من- همين و بس


عصبانی؟
آرام؟
ناراحت؟
شاد؟
هيجانزده؟
وارفته؟
نا اميد؟
اميدوار؟
عاشق؟
...
نه
نيستم
من
من هستم
سرگردان
فقط

Sunday, October 24, 2004

غفلت

بايد به ياد ميداشتم آن دم تو را
گشت و گذارمان را در کوچه های پاييز
و مرگ پويايی روزهايم را در سکون تو
روزمرگی ام را در تو
تو که هر شب بار فتح هزار قله بر استخوانهای کوچکت سوار است
بايد به ياد ميداشتم آن دم تو را
و اشک دمادمت را
که بوی مرگ در هوا می افکند
نفرينها نثار من باد که به يادت نداشتم
آندم که برق طلا بر رخسار سفيدش چشمم را کور کرد
می پوشانم بر تو اين کفشهای لعنتی را
و تو هر شب بايد بخاطر بوی گندت فحش بشنوی

Friday, October 22, 2004

قصه مولود


مصی يه مامان داشت که اسمش شهناز بود. شهناز يه عمه داشت که اسمش طاهره بود. طاهره يه دختر داشت که اسمش مولود بود. مولود يه دختر داشت که اسمش پريسا بود. وقتی مولود بدون اجازه پريسا اونو قورت داد تا به دنيا بياردش مريض شد. حتماتقصير پريسا بود که مولود مريض شد. مولود از پريسا متنفر شد. ۲۸ سال مولود پريسا رو شکنجه کرد. شکنجه هاش زياد بهتر از شکنجه های وزارت اطلاعات نبود. پريسا ۲۸ ساله شد اما قيافه اون ۴۰ ساله شد. طاهره از دست مولود غمگين شد. شهناز از مولود متنفر بود. شهناز از مولود متنفرتر شد. مولود مريض شد. مولود اينبار پريسا رو قورت نداده بود. مولود مرد. دکتر اونو کشت. حتما تقصير پريسا بود که مولود مرد. پريسا آه کشيده بود. پس طاهره از پريسا متنفر شد. شهناز رفت به مراسمِ ؛ببخشيد که مرد؛ شهناز خيلی دلش سوخت. شهناز گريه کرد. مصی کفرش از دست شهنازدراومد.
.
همين

Wednesday, October 20, 2004

مولود مرد

آقا اين بنده خدا دختر عمه هه رو دستی دستی کشتش اين دکتره. خدايا چرا هر جای اين مملکت بريم يه گند بزرگ پاش خوابيده. برم. برم به بدبختيام برسم

Tuesday, October 19, 2004

آزادی عقیده


کی گفته فقط وقتی يه آدم مذهبی انگشتش رو تو همه سوراخهای اعتقادی آدم ميکنه بايد ب≠ينی به سرش و وقتی يه ضدمذهب همين کار رو از قطب ديگه انجام ميده نبايد ب≠ينی به سرش ؟
(آقا من ≠یدم به سر هر کی به اعتقادات من دخالت ميکنه (با لحن حسنی جان خوشگلتر میشود
ر حرف خيلی بدی است :#
خلاصه: کارهای من نه به محمد مربوطه نه به عيسی و موسی و آدم و حوی و نه به ابليس و نه به هيچ ننه قمر ديگه ای
پ.ن: الهی من قربون مامانم برم
نکته: خوب شد من معنی اين پ.ن. رو فهميدم اگر نه بالاخره يه چيز پيدا ميشد جاش بزارم ديگه

Monday, October 18, 2004

غرغرو


سلام و اينا -
الکی الکی راستکی چه مريضی شدم من -
( امروز به رنگ قهوه ای بود (ساختن شعرش با شعرای گرامی -
کدوم مردم ميخوان جلوی اعدام رو بگيرن؟ همونايی که به اون انقدر سنگ پرتاب کردند که مرد؟ -
يعنی اگه من تو قلب پاريس به دنيا ميومدم کمتر به ايران فکر ميکردم؟ مگه الان کم به ظلمکده های ديگه دنيا فکر ميکنم؟ -
جلو نيا. من گاز ميگيرم -

Thursday, October 14, 2004

قاتل خوش تیپ


به به!! چه قيافه مقبولی!!! واقعا که اين قاتلان خوش تیپ ماهدشت شرف داشتند به اين گنجی بی شخصيت که با آن لباسهای خاکستری گند گرفته و با تن کتک خورده در دادگاه حاضر شد و آبروی هر چه زندانی سياسی در دنياست برد
.
نتيجه اخلاقی: زندانی هم زندانی جنايی
.
نتيجه سياسی: اگر به فکر تیپ خود هستيد فعاليت سياسی نکنيد
.
نتيجه شخصی: ما هرچی سعی ميکنيم به اين روزنامه ها نگاه نکنيم نميشه. يه راه بلدين که دست کم کمتر حرص بخوريم؟

Wednesday, October 13, 2004

یک حرف


(نظرتون در مورد حرف زير چيه؟ (لطفا اگر کامنتی قبل از شما بود بعد از نوشتن نظر خودتون اون رو بخونيد

آرزومند آن مباش که چيزی غير از آنچه هستی باشی.بکوش در کمال آنچه هستی باشی

Tuesday, October 12, 2004

پایان

داداشيم يکسال بزرگتر شد. اين غم انگيزه يا شادی افزا؟ من که نميدونم اما واسه خودش اميدوارم شادی افزا باشه
از پنجره بيرون رو نگاه ميکنم. آسمونه که حرکت ميکنه يا ابرا؟ يا ما؟
!!پايين رو نگاه ميکنم. واااه !! خدايا! رو قلهُ يه کوه وسط اقيانوس؟ اين خونه ماست؟ چقدر دل انگيز و چقدر وحشتزا
حرکت آسمون رو از يادميبرم. چطور تا حالا نميدونستم که اينجام. چطور تا حالا نيافتادم. با سقوط يه ديوار بيشتر فاصله ندارم
به آسمون نگاه ميکنم. فکرم واسه پرواز آسمونو به اقيانوس ترجيح ميده
آ....سم....ون
آسمون داره ميره بالا
پايين رو نگاه ميکنم
آب داره مياد بالا. اونقدر سريع که انگار خدا داره هورت ميکشه
آب داره مياد بالا؟
مامان داريم فرو ميريم. ما داريم فرو ميريم تو اقيانوس -
بوی انتها از وجود همه به مشام ميرسه
!چقدر حرف نگفته با خدا دارم
!چقدر دانش شکل نگرفته که حق منه
. خدايا منو ببخش
اما وقت ندارم ديگه
! خدايا! خدايا! خدايا
....
بيدار ميشم
....
ديشب پايان رو با تمام وجود احساس کردم. نترسيدم، دلم گرفت
همين حالا سر قله کوهی ام که شايد ثانيه بعد تو قعر اقيانوس باشه
بايد پيدا بشم

Monday, October 11, 2004

مهدی 29 ساله

بفرماييد جشن تولد

Sunday, October 10, 2004

خوش خیال


نميخوام ديگه باور کنم که نميشه. همين باوره که ما رو خشکونده. دوست دارم داد بزنم. حتی اگه بخاطرش بميرم. اما تا وقتی همه يا اکثريت اين رو باور نکردن مردن من هم فقط به درد خودِ مردن ميخوره و بس. يعنی ميشه؟
.حتما ميشه. بايد بشه -
نتيجه اخلاقی:‌ از اين به بعد ميخوام اميدوار باشم. ميخوام اميد رو باور کنم
!!جواب عقل: برو بابا دلت خوشه
!!جواب من به عقل: خودت برو بابا. من ميخوام باور کنم. ميخوای بخواه. نميخوای برو بمير

Thursday, October 07, 2004

نیایش


ای ناديده
ای باور بزرگترين
چنان دوری؟
يا چنان کوچک؟
يا آنسوی تعقر بينهايت ذره بين؟
دستم را بگير
چشم من اندازه لمست را دروغ نميتواند بگويد

Tuesday, October 05, 2004

همنفس با باد پاییز


آخ كه اين باد پاييز چه ميكنه با آدم. آدم ياد همه چيزای خوب دنيا ميافته. ياد سفر. ياد عشق. ياد... دلم ميخواد بدون اينکه زحمت نفس کشيدن به خودم بدم دهنمو رو به باد باز کنم و هوا تو ريه هام پر شه و اونقد اکسيژن تو سلولام بريزه که از hyperoxy* بميرم.
.
زيادی اکسيژن *
نکته مهم تر: غربزده خودِ اونيه که به من ميگه غربزده. اين کلمه يه اصطلاح علميه. مثل کامپيوتر. حال نميکنم واسش معادل بذارم

Monday, October 04, 2004

...

...کمک کنيد. متنفرم

Sunday, October 03, 2004

کوچه باغ - 3

ای به دماوند روندگان. جای ما را خالی بدارید باشد که دفعه بعد چون آواری بر سرتان فرود اییم

*********
هشتاد تومن -
چي؟ هشتاد تومن؟ مگه شما كارگر شهرداري نيستي؟-
نه دخترم. ما قراردادي ايم -
اي تف به ذات پفيوزش كه استثمار رو رسمي كرد تو اين مملكت. آخه تا كي قراره سلطه اين بي پدر و مادرا رو تحمل كنيم؟-
اي بابا! حالا اينا كه مومن و باخدان اينجورين. خدا به دادمون برسه اگه يه مشت بي خدا بيان وايسن بالا سرمون-
اي بابا چي دارين ميگين؟ خدا يه سلاحه تو دست اينا-
نميدونم والا. خدا كه جاي حق نشسته. ايشالا كه تقاص ما رو پس بگيره. من برم به كارم برسم-
خدا پس بگيره، ها؟ هوم. حالا وايسيد تا بگيره. اگه قرار بود تقاصتون رو پس بگيره چرا از اول ميدادش؟
چيه يه ساعته وايسادي داري منو ميپاي؟ راتو بكش گمشو. زوود -
مردك هيز مثل سگ كتك خورده غر ميزنه و ميره
و من گوشم رو به صداي وزوز جوجه مدرسه اي ها و پيرمرداي مافنگي و جووناي چت و ... ميبندم. ميرم تا روز رو ادامه بدم. اينبار با كساني كه حقوق يك ماهه پيرمرد كفاف خرج يك ساعتشون رو هم نميده. كساني كه هر روز بي تفاوت از كنار هزار تا پيرمرد كوچه باغ و از هزار توي كوچه باغاي فقر وفساد و بي عدالتي ميگذرن و فكر ميكنن نميبينن و نماز ادا اقامه ميكنن و ميدوشن و ميدوشن و ميدوشن و
.
نه قصه گوام و نه ميخواستم قصه گفتن رو تمرين كنم. فقط خواستم يك تيكه يه ربع ساعتي از عمرم رو تعريف كنم. عمري كه تو لحظه به لحظش طعم تلخ ظلم، ناداني، عقب ماندگي، گمراهي و هر چيز بدي كه بشه بهش فكر كرد رو حس ميكنم و آرزوي يك لحظه آرامش رو دارم.خواستم اينو بگم كه ديگه اسم غرغر از رو حرفام برداشته شه. چون من فقط پر از شكايتم و دارم تمرين نوشتن، تمرين گفتن ميكنم تا اگه يه روزي برسه كه بشه حرفي شنيده بشه من هم حرفي براي گفتن داشته باشم
بالا رفتيم دوغ بود قصه ما راست بود
نتيجه اخلاقي: من زياد حالم خوش نيست
نكته: اسم وبلاگ غرغرو ِ و عوض هم نميشه چون من از اسم غرغرو خوشم مياد
شعار: من غرغرو نيستم اما غرغروها را دوست دارم.