!ولم كن! خسته ام

Sunday, January 30, 2005

فرار

آهاي هر چه ها
امشب هيچ باشيد
بگذاريد هيچهاي من هر چه شود امشب
دلتنگ يك روياي شيرينم

Wednesday, January 26, 2005

روابط نامشروع

خيانت شرعي پدر
بر وفاي مادر
يا بوسه من
بر لب تو
.
.
آنجا كه شب باشد وسكوت. برف باشد و بيد مجنون .ياس باشد و ديوار
آنجا كه من باشد و تو

Monday, January 24, 2005

آدم و حوا

کلام اول چه بود؟
من ؟
یا
تو ؟

Sunday, January 23, 2005

اين زندگي بي سر وته

بد نيست گاهي باور كنم كه روزهاي خوش در راهند
يا شايد هم
خوب است گاهي باور كنم كه روزهاي خوشي دارم كه روزهاي خوشتري در پي اش خواهد آمد
.
.
امروز 4 بهمنه . يه چهار بهمن 70 ام. و من خوشحالم
راستي: يعني چي ميشه؟

Friday, January 21, 2005

مهربون دوست نداشتنی

خودخواه نیستم
همه رم دوست دارم
باور کنید
ولی چیکار کنم
حوصله ندارم خوب
میخوام تنها باشم آقا جان. ت ن ه ا
نخود نخود هرکه رود خانه خود
برید راهتم بذارید جون هر کی دوست دارید
اگه هم دلتون خواست از من بدتون بیاد
عیب نداره
اما من بازم دوستون دارم
بسلامت

Tuesday, January 18, 2005

دزدي تكنولوژي

آي مسلمانان
بيدار باشيد
هواي برادران خوشگل حوزه را داشته باشيد

Sunday, January 16, 2005

خيش خراشما

يه جوك از لياقت و اين حرفا *
.
.
نويسنده محترم اين كامنت *
هوس كردي براي شوهرت هوو بياري روي ما حساب كن
امضاء
13

masi Homepage 01.15.05 - 6:14 pm #

تو چطور ميخواي هووي شوهر من شي وقتي كه خودتو پشت اسم خود من قايم كردي؟

Friday, January 14, 2005

ریز میبینم

از اون بالا همه رو ریز میدیدم
حس جالبی بود
حس بالانشینی
از اون بالا انگاری همه زیر دستتن
انقد که ریز میبینیشون
اما در واقع
این من بودم که
اونقد کوچیک بودم که هیچکس نمیدیدم
توضیح: دیروز رفته بودم کمی پایینتر از بالای بالای برج میلاد
راستی: اون دختره عجب دلی داشته جان خودم

Tuesday, January 11, 2005

يه شوهر ايده آل

دوست دارم به خونه كه ميرسم غذا آماده باشه و شوهرم با لباسهاي مرتب و صورت اصلاح شده بهم خوش آمد بگه و با يه لبخند قشنگ يه استكان چاي واسم بريزه كه خستگي ام درآد.دوست دارم پيش من مرتب بگرده اما بيرون كه ميره كت و كلاشو از تنش در نياره. دوست ندارم زن غريبه ببينتش. حاضرم صبح تا شب كار كنم و اون فقط بشينه خونه و استراحت كنه و به خودش برسه
خوب حالا بايد چيكار كنم؟ سربازي حاضرم برم. نفقه هم حاضرم بدم. اسم فاميلم رو هم حاضرم رو بچم بذارم. دستور هم حاضرم بدم. اگه كار ديگه اي هم هست بگيد كه بكنم
.
.
خوب اگه حبس يه انسان بخاطر خواست يكي ديگه خيلي خوبه، چرا فقط واسه زنا رواست؟

Monday, January 10, 2005

پست آخرآدرس قبلي

ما اثاث کشی کرديم به خونه جديد
اون دستوراتی که دوستان گفته بودند عمل کرد. قربون دست همه اشون و همه ايشالاهای مذکور ارزونيشون
اما فعلا تا وقتی که آرشيوم رو منتقل کنم اينجا رو باز ميذارم

خواب به خواب بری بچه

کاش دلم هم یه نیش و یه بناگوش داشت *
اونوقت میتونستم نیش دلم رو هم تا بناگوش باز کنم
کاش من یه خرس بودم *
اونوقت الان فکر کنم تو خواب هفتصدمین پادشاه بودم

راستی: اولین قسمت سفرنامه این زیره. هرکی خواست بخونه

Sunday, January 09, 2005

سفرنامه - مافیای خدایان ساخت بشر - قسمت اول

دیشب خدای آمران به معروف و ناهیان از منکر رو دیدم و گفتم بیاد با هم یه دوری اون بالاها بزنیم
گفت قبل از حرکت به اون بالاها بیا یه دوری همین اطراف بزنیم ببینیم این بندگان گناه مناه نکنن
کمی لرزیدم
رفتیم تا همین کوچه باغی شهرک
از دم در خونه اول که رد میشدیم بوی تند تریاک زد تو صورتمون
گفتم فکر نمیکنی اگه الکلو از این ملت نمیگرفتی انقد همه جا بوی گند اعتیاد نمیپیچید؟
یه استغفرالله بلند گفت و بقیه غرولندش رو من نشنیدم
تو همین حین یهو از جا پریدم
یه نفر با یه جیغ بنفش وارد کوچه باغی شد. همچین که انگار گیر 10 تا مرد از جنگ برگشته شده باشه. بعدشم در حالیکه همراه دوستاش که از خنده اشک از چشمشون سرازیر بود از کنار ما رد میشد یه چشمک به من زد و رفت
گفتم واسه اینا حکم نداری
گفت: والا گفتم مردم آزاری زشته. اما خوب دستور خاص یادم رفته بدم
اونور 5 نفر جمع شده بودن دور یه نیمکت و داشتن یه سیگاری رو با ولع فرومیبردن تو وجودشون
کسی چی میدونه که داشتن از چی فرار میکردن
باز هم بی تفاوت رد شد و فقط سر تکون داد
گفتم ده خوب کارتو بکن خوب
گفت: چی بگم؟ خلاف شرع که نمیکنن
تو همین حین چشمون افتاد به یه دختر و پسر جوون که بیصدا نشسته بودن کنار هم و داشتن صحبت میکردن
آقا این یارو قاطی نکرد؟ کارد میزدی خونش در نمیومد
رفت طرفشون که گیر بده
دستشو گرفتم و گفتم بابا چیکارشون داری طفلکیا رو
اینا که آزارشون به کسی نمیرسه
گفت اینا نامحرمن. حلال رو حروم میکنن. اینا رو باید ادبشون کرد
گفتم بابا جان الانه هزار نفر دیگه پشت دیوارای این شهر هزارتا حروم بازی دیگه دارن درمیارن کاری هم به کار کسی ندارن. تو راس میگی بیا این مردم آزاریا رو جمع کن
اما خون جلوی چشمشو گرفته بود. فکر نکنم یه کلام از حرفهای من رو شنیده باشه
وقتی دیدم داره میره سراغ بچه ها دیگه نموندم و اومدم بیرون
این یارو چنان این پایین غرق بود که یاد اون بالاها هم نمیافتاد چه برسه به اینکه مارو هم با خودش ببره
خلاصه اینکه اینبار که ما از اون بالاها چیزی ندیدیم و تو دغدغه های همین پایین جا موندیم

Friday, January 07, 2005

شهرزاد قصه گوی من

سفر با تنها دخترم چقدر زیبا بود.
پ.ن 1: دخترم را به من بدهید. دخترم را که اشتباها در بطن بیمار شما وارد شد. او باید در بطن من - سالمتر از همه دنیا -و باید دختر من به دنیا می آمد
شهرزاد قصه گوی من!! عمرت دراز. نمیخواهم مردنت را ببینم. دوستت دارم
امشب باز دستان کوچکت را سوزن بیعدالتی دنیا سوراخ خواهد کرد. دخترکم . بخواب. دوستت دارم
پ.ن 2: کاش امروز دیروز بود . کاش حالا در آغوشم بودی
راستی: سفر خوب بود. خوب بود؟ خوب بود!! حتما خوب بوده
پ.ن3 : مجبور نیستید خواب منو که این زیر نوشتم بخونید
خانه در آتش میسوزد. باید توشه بردارم. میدوم. میدوم. همه آماده رفتن اند. و من بدنبال غنیمت میدوم. پتو. ملافه. نان. آتش در دست ما سست است. خاموشش کنید. بهت زده نگاه نکنید. سطلی نسوخته کنار دیوار. یک. دو. دو سوم آتش را کشتم. دست سومی آنرا تمام میکند. آتش اتاق ما و همسایه مهربان مرده را برده و اتاق آخر پابرجاست. سوار شویم. یک فامیل و یک ماشین. شاهکار کارخانجات اتومبیل سازی را در رویاها ببینید. هوا خوب است. درختان سبز و نسیم خنک. آدم را یاد عشق میاندازد. از بقیه چه خبر؟ همه سالمند. بفیه یعنی آنها که من میشناسم. دیگران برای من نیستند. دور کعبه را مذاب گرفته. داغ و روان. سنگ پرتاب میکنم. به سویم برمیگردد. کعبه مذاب نشده. در مذاب غوطه ور است
ساعت 4 صبح است و من باید روز را از همین حالا شروع کنم. یکساعت زودتر از همیشه
لعنتی! این خوابا چی میخوان بگن به من؟ آقا جان! تخم دوزاری رو مورچه خورده. من از کجا گیر بیارم که بیافته؟ یه کم واضح ترحرف بزن خواهشن. من خنگم آقا خنگ

Monday, January 03, 2005

طفلكي خداي من

صابخونه مسجد حق داره جان خودم-
راس ميگه خوب
:ميگفت
تو دنياي خدايان كارا همه برعكسه "
اختلاف طبقاتي بيداد ميكنه و از عدالت اجتماعي و تقسيم عادلانه ثروت خبري "نيست
(غلط نكنم مقام عظماي اونجا (هم) غير از درس حوزه چيز ديگه اي از اقتصاد نميدونه)
:ميگه
من موندم اينهمه پولو ميدن به اين خداهاي بالاشهري كه چي؟"
"كه برق خونه هاشون بيشترچشم ما خدا فقيرا رو كور كنه ؟
:ميگه
شديم چوب دو سر طلا "
از اينور بودجه نداريم
از اينور هم كه ارباب رجوع بيچارمون كردن با اين خرده حاجتاشون
آخه كسي نيست بگه بابا جان من بدبخت پول ندارم يه در بخرم اين زمستوني از شر اين گوني پاره ها خلاص شم
اونوقت يكي از من خونه ميخواد
يكي ماشين ميخواد
يكي كار ميخواد
يكي شفا ميخواد
يكي چي ميدونم عشقشو ميخواد
برو بابا دلت خوشه
"گشنگي نكشيدي عاشقي از يادت بره
:ميگفت
كارم نميذارن بكنيم بدبختي"
ميگن كارتن خوابا رو راه بدين تو خونتون
" بابا جان تو اين خونه خودمون داريم يخ ميزنيم. كارتن خوابا كه ديگه هيچي
چي بگم والا. راستم ميگه بدبخت. شب و روز هم كه ارباب رجوع داره.
بابا يه سوبسيدي! يه صدقه اي! بدين در راه خدا
راستي 1: من بيگناهم. برين از خودش بپرسين
راستي 2: تصميم گرفتم با همين آق خداي خودمون يه سفر برم سرزمينشون. منتظر گزارشات سياسي، اقتصادي، فرهنگي و عشقي من باشيد.
راستي 3: اين گزارشات بصورت عشقي و به تناوب زماني هر وقت دلم خواست تقديم شما خواهد شد

Sunday, January 02, 2005

يك تجربه منحصر به فرد + افاضات فردايي

من مادر بزرگ غرغروي منحصر به فردي خواهم شد
كه براي همه شبهاي منحصر به فرد نوه هاي منحصر به فردم قصه هاي منحصر به فردي از دوره منحصر به فردي از يك دنياي منحصر به فرد خواهم گفت
از انسانهاي منحصر به فردي كه بخاطر جنسيت و مليت و نژاد و زبان منحصر به فردشان با جنسيت ها و مليتها و نژادها و زبانهاي منحصر به فرد ديگران دشمني منحصر به فرد دارند
از ملتهاي منحصر به فردي كه با حماقتهاي منحصر به فردي به خاطر خواسته هاي افراد منحصر به فرد معدودي كه صاحبان منحصر به فرد سرنوشت مردم اين ملتهاي منحصر به فردند جنگهاي منحصر به فردي را با احمقهاي منحصر به فرد ناشناخته ديگرميكنند
از مذاهب منحصر به فردي كه از راههاي منحصر به فردي براي رسيدن به صلح و آزادي منحصر به فردي سخن ميگويند و وحشتهاي منحصر به فردي را در دل مومنان منحصربه فردشان ميافرينند
از زلزله منحصر به فردي كه در سالگرد منحصر به فردش زلزله منحصر به فرد ديگري اتفاق ميافتد كه محورمنحصر به فرد اين كره منحصر به فرد را به نحوي منحصر به فرد 2 ثانيه جابجا ميكند
تا سال منحصر به فردي با مصيبتهاي منحصر به فردش در آخر منحصر به فردش اين شانس منحصر به فرد را به دست آورد كه
يك ثانيه ديرتر تمام شود
از سالهاي منحصر به فردي كه در عين منحصر به فرد بودن همه اشان به طرزمنحصر به فردي به هم شبيهند
از روح منحصر به فرد دختر منحصر به فردي كه هيچ اميد منحصر به فردي به هيچ آزادي منحصر به فردي نداشت وتصميم گرفت افسانه منحصر به فرد آزادي را براي نوه هاي منحصر به فردش تعريف كند به اين اميد كه نوه هاي منحصر به فردش در روز خاطره انگيز منحصر به فردي خاطره رسيدن به آزادي را براي نوه هاي منحصر به فردشان تعريف كنند
من مادر بزرگ غرغروي منحصر به فردي خواهم شد
افاضات 1 فردا: ياور ريدايركشن استاد شد. ممنون از همه دوستان و همه ايشالاها نصيبشون. اما من ريدايركشن رو غيرفعال ميكنم فعلن
افاضات 2 فردا: اونيكي خونه هه رو دوست تر دارم. با اينجا خيلي غريبم

Saturday, January 01, 2005

بفرماييد خونه جديد


آقا ما اين دستورات دوستان عزيز رو اجرا کرديم و نتيجه نداد
حالا طبق روال سنتی از دوستان دعوت ميکنيم يک سری به خانه جديد که آپديت* هم شده بزنند و لينک مارا هم اصلاح کنند تا ببينيم بعدن چه ميشود کرد

من حدود ساعت ۴:۱۵ آپديت کردم و در ساعت ۴:۴۲ هنوز اثری از آثار آن نميبينم. اميدوارم حالا که شما ميرويد يه چيزايی ببينيد *