!ولم كن! خسته ام

Sunday, October 03, 2004

کوچه باغ - 3

ای به دماوند روندگان. جای ما را خالی بدارید باشد که دفعه بعد چون آواری بر سرتان فرود اییم

*********
هشتاد تومن -
چي؟ هشتاد تومن؟ مگه شما كارگر شهرداري نيستي؟-
نه دخترم. ما قراردادي ايم -
اي تف به ذات پفيوزش كه استثمار رو رسمي كرد تو اين مملكت. آخه تا كي قراره سلطه اين بي پدر و مادرا رو تحمل كنيم؟-
اي بابا! حالا اينا كه مومن و باخدان اينجورين. خدا به دادمون برسه اگه يه مشت بي خدا بيان وايسن بالا سرمون-
اي بابا چي دارين ميگين؟ خدا يه سلاحه تو دست اينا-
نميدونم والا. خدا كه جاي حق نشسته. ايشالا كه تقاص ما رو پس بگيره. من برم به كارم برسم-
خدا پس بگيره، ها؟ هوم. حالا وايسيد تا بگيره. اگه قرار بود تقاصتون رو پس بگيره چرا از اول ميدادش؟
چيه يه ساعته وايسادي داري منو ميپاي؟ راتو بكش گمشو. زوود -
مردك هيز مثل سگ كتك خورده غر ميزنه و ميره
و من گوشم رو به صداي وزوز جوجه مدرسه اي ها و پيرمرداي مافنگي و جووناي چت و ... ميبندم. ميرم تا روز رو ادامه بدم. اينبار با كساني كه حقوق يك ماهه پيرمرد كفاف خرج يك ساعتشون رو هم نميده. كساني كه هر روز بي تفاوت از كنار هزار تا پيرمرد كوچه باغ و از هزار توي كوچه باغاي فقر وفساد و بي عدالتي ميگذرن و فكر ميكنن نميبينن و نماز ادا اقامه ميكنن و ميدوشن و ميدوشن و ميدوشن و
.
نه قصه گوام و نه ميخواستم قصه گفتن رو تمرين كنم. فقط خواستم يك تيكه يه ربع ساعتي از عمرم رو تعريف كنم. عمري كه تو لحظه به لحظش طعم تلخ ظلم، ناداني، عقب ماندگي، گمراهي و هر چيز بدي كه بشه بهش فكر كرد رو حس ميكنم و آرزوي يك لحظه آرامش رو دارم.خواستم اينو بگم كه ديگه اسم غرغر از رو حرفام برداشته شه. چون من فقط پر از شكايتم و دارم تمرين نوشتن، تمرين گفتن ميكنم تا اگه يه روزي برسه كه بشه حرفي شنيده بشه من هم حرفي براي گفتن داشته باشم
بالا رفتيم دوغ بود قصه ما راست بود
نتيجه اخلاقي: من زياد حالم خوش نيست
نكته: اسم وبلاگ غرغرو ِ و عوض هم نميشه چون من از اسم غرغرو خوشم مياد
شعار: من غرغرو نيستم اما غرغروها را دوست دارم.