!ولم كن! خسته ام

Sunday, July 30, 2006

تاريخ

محبوس در زمان و مكان
بي هيچ انعطافي
و فكر ميكند كه خيلي ميداند
انسان
.
همين انسان و تمام تقديس ها و تكفيرها
همين انسان و قضاوت و تصميم
... همين انسان

Monday, July 24, 2006

احضار روح

اين دو ساله كه نبودي بدون رويا بهم خيلي سخت گذشت. خيلي! اما باز اين روزا دلم تنگ شده برات
همش به خودم ميگم فقط يك سال ديگه مونده. شايد فقط يك سال ديگه مونده. يعني فقط يك سال ديگه مونده؟ به حساب اونا كه فقط يك سال ديگه مونده. منم به همه ميگم فقط يك سال ديگه مونده
تو چي؟ اصلا برات مهم هست؟ .... خدا كنه باشه
به هرحال يك سال ديگه ميفهمم. شايد يك سال ديگه بفهمم. يعني يك سال ديگه ميفمم؟ به حساب اونا كه يك سال ديگه ميفهمم
....................... اما اگه يك سال ديگه نياي چي
به هر حال باهاش كنار ميام
با خنده
هه
........................... هرچند كه حس شكستن چيزي درون آدم ......................
.
.
.
......................................................................... يك سال ديگه

Sunday, July 16, 2006

روز زن بزن

درسته كه پايه حقوق و حق مسكن و حق اولاد و حق همسر و حق اياب و ذهاب و پاداش و اضافه حقوق و ترفيع و حق مسئوليت و اينا كمتر از مردا ميگيريم
اما عوضش روز زن اتوبوس مفتي سوار ميشيم
حالا هي بگين حق زن ال و حق زن بل

Saturday, July 15, 2006

با من

!آهاي غريبه
كاش راضي بودم ازت
.
باز دارم اخبار ميخونم و باز حالت تهوع دارم
.
نتيجه منطقي: باز ميخوام برم تو ترك
... گور باباي دنيا و جنگ و تبعيض و جنايت وعدالت و
بپر بچه جان! بپر

Wednesday, July 12, 2006

چشمها گشاده از وحشت

باز اين من
كه يادم رفته بود
همان كه آسمان فقط زيبا نبود
...كه شبها در قرص ماه
...كه در آرزو
...كه در نگاه و سخن و فرياد
...كه در جاده كوه مي ايستاد
...كه در مرگ
...كه در من
...
عرق سرد كابوس هنوز روي تنم هست
و وحشت واقعي بودن كابوس
وحشتي كه پيش از به خواب رفتن به سراغم آمد
و حالا ميرود
ميرود
ميرود
...
هوه
خسته ام
سبكبار...

Sunday, July 02, 2006

رفراندوم

انقلاب
اينجا
درون من
.
ديكتاتور سقوط كرد
.
هرج
و
مرج
.
جايي براي پناهندگي ندارد