!ولم كن! خسته ام

Monday, August 30, 2004

تا من باشم

گند زده. زدم پست قبليمو با هوار تا کامنتش (هوارش منو کشته بود. اما با همونش کلی حال کرده بودم) پاک کردم
امروز هم که تعطيل تعطيلم. يه جايی دعوتم. با اين که حال ندارم ميخوام برم حتما. تازه به کوری چشم خودم فردا هم ميخوام برم بگردم. تا من باشم هی خودمو حبس نکنم. اميدوارم فردا چيتگر باحال باشه. مردم از تنهايی

عوام

کاش بزرگترين آرزويم ديدن بهشت بود

Friday, August 27, 2004

خلقت تصاعدي

تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمیبره؟ هی به ما تلقین کن که درس خوبه
... اونوقت خودت
یکی نیست بگه آخه تو که ریاضیت خوب نبود چه لزومی داشت که از این برنامه ریزیهای کلان کنی و یه دنیا که هیچی -واسه یه لحظه اشه- یه تاریخو بندازی به جون خودت؟ آره عزیز! اگه فقط یه ریاضیات سال اول دبیرستان رو خونده بودی, اگه اسم تصاعد به گوشت رسیده بود هبچوقت واسه دیدن یه صحنه بی ناموسی, آدم و حوا رو از راه بدر نمیکردی که حالا تخم و ترکه اشون اینجور مثل پشکل بریزن سرت و ندونی کنترل کدومو بگیری دستت. یه سر داری هزار سودا. ما هم که موندیم چطور صدامونو به گوشت برسونیم. گاهی fast forward میکنی یادت میره stop کنی کلی از فرصتای آدم یه چشم بهم زدن سوت میشه میره هوا. یه بار دیگه slow motion رو میزنی و میری حاجی حاجی مکه؛ حالا ما جونمونو بکنیم تا جناب یادشون بیاد ... یکی این وسط داره جر میخوره. اینروزا هم که فکر کنم دستت گیر کرده رو pause من. جان مصی وردار اون دستتو لامصب! ولم کن برم به زندگیم برسم.

Thursday, August 26, 2004

نقشه

ميخوام برم پول خرج کنم. هورررررررررررررا
شادی هم نميدونه با پای خودش به چه دامی داره ميافته
امشب شامو افتاده بچم
شب بازم ميام

Tuesday, August 24, 2004

I am

The brown French man said he knows only one Persian sentence
تو خيلي زيبايي
“You are too good for this job. You deserve a better one” He said.
What do you think about that?
نتيجه اخلاقي: God Damn Life
نتيجه اجتماعي: God Damn Men
نتيجه انفرادي: I know I deserve better, Don’t remind me or I’ll kill you

Monday, August 23, 2004

بالا افتادن

معلق در فضا زمین را به سرعت روی پاهایم میچرخانم
در سیرک ما به این میگویند دویدن

Sunday, August 22, 2004

دل خنك كنك

آخ آخ آخ!!!! عجب حالي كردم خدااااااااا !!!! جووووووووون !!!! حالا تا اينجاشو داشته باشه تا آشهاي بعديشو واسش بپزم. آخ كه چه دستپختي دارم من. قربونش برم يه آش پختم يه كيلومتر روغن روشه . گاهي از رذالت خودم خیلی لذت ميبرم. نتيجه اخلاقي: پشت سر هر عمل رذيلانه هوشمندانه، يك عمل رذيلانه موذيانه قرار دارد. عقب نشيني: «هر عمل رذيلانه» نه! «بعضي اعمال رذيلانه» ياد ايام: گهي زين به پشت و گهي پشت زين

Friday, August 20, 2004

اميد

اضطرار و نارضايتی بهترين سکوی پرتاب برای انگيزه های سرخورده رسوب گرفته است
و من آماده پرتابم
باز هم به اميد دوست يگانه ام که هر قدر غر بزنم باز هم نوکرشم

Thursday, August 19, 2004

هوس

امروز هوس مردگی کرده ام
هوس زيبايی
دانش
رهايی
صداقت
و شاید عشق
هم آنجا باشد

Wednesday, August 18, 2004

نسيم وصل

نبسته ام به کس دل
نبسته کس به من دل

Tuesday, August 17, 2004

اعتراف

گرفتار آنچه ام که ادعا ميکنم نيستم
که روح انسانها را به گرفتاری اش به سخره گرفته ام
به همه ميخندم
و پژواک چند برابر خنده ام مال خودم است
...
کاش آنی باشم که دوست دارم
!!! چه اعتراف تلخی

Sunday, August 15, 2004

فرار

سقوط را به زندگی ام
در من
و در خلسه بی وزنی
اوج را به هذيان
چه بسا سقوط اوج اوج من باشد
و يا شايد انفجارم در برخورد
يک آن سنگينی -
و بعد بی وزنی مطلق
با هیچ وزنی به دوشم
... به روحم
...و يا شايد وزنی به سنگينی زمين
!روح بیچاره من
خواب ببین
هذیان بگو
هیچ رهایی برایت تضمین نمیتوانم کرد
خواب ببین
هذیان بگو
بی هیچ انتظاری
برای هیچ تغییری
چه بسا باشد هم
بگذار تغییر شگفت زده ات کند
انتظار نکش
خواب ببین

Wednesday, August 11, 2004

Undo it

داشت Ctrl + z كاش زندگي

زندگي

با هم چه ماجراها كه نداشتيم. دوست بوديم خفن. هميشه با هم بوديم. لحظه به لحظمون با هم بود و به عشق هم. حداقل من فكر ميكردم كه اينجوريه. البته ازهمون موقعا هم با هم مشكل داشتيم. آبمون با هم تو يه جوب نميرفت. همديگه رو درك نميكرديم. هي از هم ايراد ميگرفتيم. اما درعين حال يه جورايي به هم عادت كرده بوديم؛ با هم خوش بوديم. اما بعد... كم كم فهميدم كه بدجوري خام كرده منو. اونقد دروغ به خوردم داده بود و باور كرده بودم كه... باور كنيد هنوز هم ديگه نميتونم چيزيو باور كنم. اصولا چيزي به نام صداقت تو قاموس من گم شد. سعي كردم درستش كنم، اما نميشد؛ دست من نبود. بعد سعي كردم كنار بيام با قضيه. اما بازم نشد. ديگه گندشو درآورده بود (البته همين نظر رو هم اون در مورد من داشت، ميگفت سخت ميگيري!). ديگه هيچ جوره رفتارش تو كتم نميرفت. هر روز بدتر از ديروز. اين بود كه تصميم گرفتم يه كاريش بكنم. هيچ جوره نميشد ازش دور بشم. بي اون ميمردم. حداكثر كاري كه تونستم بكنم اين وسط, اين بود كه ديگه محلش نذارم. اما لامصب ول كن قضيه نبود.گيرش گير بود؛ اونم از نوع اساسيش، سه پييييچ. ول كن ما نبود كه نبود (الانشم نيست). گفتيم آقا جان موسي به دين خود عيسي به دين خود. ما راه خودمونو ميريم تو راه خودتو. خلاصه اين كه ديگه محل سگ بهش ندادم. اما اون عقده اي هم آخر سر كرم خودشو به من ريخت. چيكار كرد؟ هيچي ديگه، اونقدر هيستامين تو اين خون بدبخت من ريخت كه ديگه به هيچ چي نتونم نزديك شم. به همه چي حساسيت پيدا كردم
گرچه ما گرفتار اين درد مونديم كه مونديم. اما بهرحال خوب شد كه اونم راه به جايي نبرد. چون اين هيستامينه در مورد خودش هم مؤثره. من به خود زندگي هم آلرژي دارم و حالا اگه بخوام هم ديگه نميتونم برم طرفش. اون براي هميشه منو از خودش گرفت. تا روزي كه مرگ ما رو از هم جدا كنه
.
راستی خوش به حال حسين پناهی. دلم واسش تنگ ميشه

Sunday, August 08, 2004

آدم ماده - آدم نر

چرا بايد انقدر مساله نر و ماده بودن بين آدما مهم باشه؟ خوب بود یه روز رو به عنوان روز انسان نامگذاری میکردن تا شايد به همه يادآوری بشه که همشون سر و ته يه کرباسن

Wednesday, August 04, 2004

گم شده

از من کی چی ميدونه؟
من چی؟
بالاخره کی کٍی ميفهمه؟
کی چی ميگه؟
! اميدوارم منو پيدا کنه
خودم که نتونستم

Tuesday, August 03, 2004

امنيت

اينجا را دوست ندارم ميخواهم بروم به امن ترين نقطه زندگی به تنهايی

Monday, August 02, 2004

ديوانه بيدار

شب سختي بود باز ديشب. عقلم خوابيده بود باز و من بيدار بودم

Sunday, August 01, 2004

جبر

يه جاهايي گفتي "اگر ميخواستيم همه شما را هدايت ميكرديم" حالا ديدي تقصير از كي بود؟ خودت اينجوري خواستي، ما چيكار كنيم خوب؟ تو يه جوراي بهتر بخواه، ما نوكرتم هستيم به خودت.