!ولم كن! خسته ام

Friday, July 30, 2004

خلقت

اونروز چند شنبه بود راستی؟ اونروز که عشقش کشید یکیو بسازه ؟چند شنبه بود انگورو شراب کرد؟چند شنبه مقدسش کرد و چند شنبه حرومش؟راستی! خودش به شنبه چی میگه؟ یا به جمعه؟ اصلا روزای خودش چه جوری ان؟شنبه یکشنبه وشنبه و اینا؟ 24 ساعتن؟هفته داره یا هشته یا هزاره یا...؟زمان رو براساس سرعت نور درجه بندی میکنه؟در سال چند روز تعطیلی داره؟تعطیلات آخر هفته اش رو با ما جور میکته یا با آمریکاییها؟یکشنبه یا جمعه؟شاید هم ما اسباب بازیهای یک عصر جمعه دلگیرش باشیم. امروز شاید یه جایی جمعه اس! خیلی دلگیره!
برم منم يه چيزی خلق کنم حالم بياد سر جاش

Thursday, July 29, 2004

خستگي

مسافرم
چشم انداز قله ها زيباسj
يكي از يكي بهتر
و البته بعضي از بعضي خيلي بهتر
قدم ميزنم
از پاي يكي به ديگري
ميگويند انتخاب كنم
سريع
زمان كم است
و راه دوووور
خيلي دور
اما لذت انتها
لذت رسيدن به بالا
!!!آاااااااااان بالا
!!!چقدر بالا
.من ميتوانم
. پرانگيزه و پرقدرت
. من براي اين سفر آفريده شده ام.
...مممممممممم
... بگذار اين
... نه اينيكي را
آره همين را بروم
بوي خوبي دارد
از آن بوها كه آدم را ميبرد به هپروت
همان هپروتي كه شايد آخر تمام اين راهها باشد
... ميدوم ميدوم ميدوم
يك نفس بي تابي
ذهنم چنان شتابي به من داده كه از زمان هم ميگذرم
پا به راهم و چشم به بالا
محو قله، روياي فتح ميبينم
مگر بي نهايت را هم ميتوان اندازه گرفت
كه هر لحظه انرژي بينهايت من بيشتر ميشود؟
چقدر زنده ام
چقدر خرسندم
ايييييييييييييييييي
يه
چه حجم دل انگيزي دارد اين اميد
نفس نفس هاي اول راه را زده ام
حالا مثل برقم
مثل نور
سريع و سبك و مستقيم
بقيه راه را در كمتر از نصف اين زمان خواهم رفت
...و با شتابي كه
////////////////////
بي وزن بي وزنم
دارم سقوط ميكنم
ميگويند از راهي كه من رفتم اين آخر راه است
اما
راه ديگري مگر بود؟
پشت كدام پرده پنهان كرده بوديد
راه را
و ذهن مرا؟
من قله را مي بينم
بگذاريد بروم
كدام راه نو؟
كدام شروع جديد؟
اينهمه زمان؟
اينهمه انرژي؟
اينهمه اميد؟
همه كشك؟
ميتوانم؟
نيرويش را دارم؟
استعدادش را دارم؟
اما حقش را چه؟
امكانش را؟
زمانش را؟
اميدش را؟
!!!نه
اينبار نميتوانم
من بايد از همين پايين خواب قله را ببينم
من بريده ام
از آن شتاب به اين صفر رسيدن آدم را تمام ميكند
من تمام شده ام امروز
شايد فردا نوري
شايد فردا اميدي
امروز قله را به تماشا نشسته ام
همه بوهاي خوش دنيا حالم را به هم ميزند
من مسافر نيستم
سنگم

Wednesday, July 28, 2004

موقعيت

بايد عوضش کنم. اينجوری نميشه. کاش حداقل يه جايی بود داد ميزدم. خفه شدممممممم.

Monday, July 26, 2004

دیدار

ديروز من را ديدم
بعد از خيلي
خود من بود
كمي جا روي صورتش
كمي روي دلش
لاغر و اخمو
اما خودمن
كلي هم تحويلم گرفت
همين حالا هم پيش من است
كلي خوشيم
و جاي هيچكس هم خالي نيست
بين خودمان بماند
هنوز هم ميدرخشد
واااي كه چقدر دوستم دارد

Tuesday, July 20, 2004

غرغرو

!!!چقدر ماشينم
كار ميكنم
كار ميكنم
كارميكنم
داغ ميكنم
دود ميكنم
آژير ميكشم
فكر نميكنم
نمي خندم
گريه نميكنم
غر نمي زنم
ماشين ماشينم
آنهم از نوع فابريك جنس خوب
من خارجي ام اصلا
كارم هم خيلي درست است
باور نميكني نكن
اما به هر حال كار من درست است
جان تو راست ميگويم
انقدر كارم درست است كه تا حالا جراحي نكرده ام
بعبارتي گارانتي خفن... توووووپ
وارانتي اش را نميدانم
از مامانم بپرسيد
من يك مخ دارم مثل ساعت كار ميكند
مثل ساعت هم فقط تا باتري دارد كار ميكند
باتري تمام كرده ام
كار نميكند
كار ميكنم
تا چشم استكبار جهاني بتركد
فكر كردي ما ميخوابيم امام تنها بماند
عمراً من بيدارم تا صبح
من در بيداري هذيان ميگويم
تب ندارم
چه 40 درجه اش چه 38 درجه اش
ندارم آقا ندارم
پول ندارم
حال ندارم
دل ندارم
من هيچي ندارم
من يه بي همه چيزم
آنهم از نوع خفن توپش
از آنهايي كه هيچي ندارند
اما غم دارند
درد دارند
كار دارند
من خيلي كار دارم
ولم كنين
خسته ام

Monday, July 19, 2004

برده

باز دارم واسه کار زندگی ميکنم. روز مرگی که نه... يه زندگی يکنواخت برای ديگران نه برای خودم. تو فکرم فقط عدد و رقم هست که ارزش گفتن نداره. يکی بياد فکر منو آزد کنه. دارم حروم ميشم

Wednesday, July 14, 2004

لیسانس

بعد از ۳سال ۳۰۰۰۰۰ تومن جرينگی سلفيده گواهی ليسانس از دانشگاه گيلان اخذ گرديد. هنوز يک جاهايی دارد ميسوزد. آنهم از نوع شديدا

تهی


اين من نيست
اين قاب مدتهاست که خالی است

Tuesday, July 13, 2004

دختران خوب به بهشت میروند

امروز هوا اونقدر عاليه که دوست دارم بدوم. دوست دارم موهامو بدم به دست باد. دوست دارم با ذره ذره وجودم هوای پاکو تنفس کنم. دوست دارم دستامو باز کنم و مارپيچی تموم طول خيابونو بدوم. دوست دارم با رنگ لباسم زيبايی روزو تکميل کنم. دوست دارم اونقدر خوشگل شم که به امروز بيام. دوست دارم عاشق بشم. دوست دارم آواز بخونم. دوست دارم فرياد بزنم. دوست دارم حس کنم آزادم
اما هرقدر هم که هوا خوب باشه من بايد يادم باشه که يه دختر خوب و نجيب و مسلمون و ايرونی ام و نبايد بهشتو به خاطر يه روز خوب از دست بدم

Monday, July 12, 2004

لبریز


سرسام
از ولوله سکوت
به اندازه تمام سکوت حرف دارم

Friday, July 09, 2004

تعبیر خواب


تيرماه ۷۸
ميخوایم ماهی بگيريم که سرو کله خرسه پيدا میشه. ميدونم که تو آموزش زيست شناسی يه تفنگ هست. ميدوم پايين. اتاق خيلی شلوغه. هيشکی صدامو نميشنفه. وای الانه که خرسه بابا و مامان رو بگيره. اون تفنگو بدين به من. میپرم رو ميز و تفنگو از بالاسر مدير آموزش برميدارم. از در که ميام بيرون تو پارکينگم. من و بهنازيم و هر دو با ديدن منظره بيرون خشکمون ميزنه. شير و پلنگ و ببر و گرگ و... خلاصه همه جور حيوون وحشی. ميدون دنبال مردم و لت و پارشون ميکنن. يه گرگ و يه گربه سياه میپرن تو پارکينگ. از شيشه پارکينگ که رد ميشن تبديل به دو مرد مسلح ميشن و يه راست به سمت من و بهناز ميان. اگه اينا مارو بکشن اونوقت نميتونم تفنگو به بابا برسونم. شليک ميکنم. اما تير تو دو قدمی خودم ميافته زمين. بيرون همينطور آدمه که داره لت و پار ميشه. باهاشون گلاويز ميشيم. خدايا يعنی زور بهناز ميرسه بهشون... خدايا...خدايا.........
آوخ. هاه. اين چه خوابی بود خدايا.
- چته معصومه جان؟
- مامان يه خواب بد ديدم.
- خيره ايشالا
- تعبيرش اينه که حکومت ميخواد آدم بکشه.
- اينا که خيلی وقته دارن اين کارو ميکنن. پاشو صدقه بنداز.
- اما خوابم خيلی بد بود. پاشم برم تا اقلا ظهر برسم رشت. بايد امروز باشم سر تمرين. بچه ها تو دانشگاه منتظرن.
- امروز چندمه؟
- ۱۸ تير. دعا کن دلم شور ميزنه. خداحافظ

Thursday, July 08, 2004

عاقلانه


!قبول! اعتراف ميکنم
درست است
من آنی نيستم که فکر ميکنم
همانم که شما ميگوييد
تا نباشد چيزکی مردم نگويند چيزها
قول ميدهم
با خودم هم حرف بزنم
و شايد اين زمان ببرد
مرا جايی نبريد
به من چيزی نگوييد
من تلاشم را ميکنم
خود من متقاعد نميشود
باز کنيد اين بندها را
من ديوانه نيستم

Wednesday, July 07, 2004

باور

ميگی سلام عشق من. ميگی امروز خيلی خوشگل شدم. ميگی دلت واسم تنگ شده بود. ميگی ديشب خوابمو ميديدی .ميگی اين که آدم روياش جلوی چشاش باشه خيلی قشنگه. ميگی دورتر وايسم تا خوب نگام کنی. ميگی قربون خدا برم ! چی ساخته؛ بعد ميخندی و محکم بغلم ميکنی. ميگی بوی موهام مستت ميکنه. بو ميکشی! بو ميکشی. با لبات رو پيشونيم ميگی دوسم داری؛ زل ميزنی تو چشام. ميگی چشام خيلی قشنگن. ميگی اونقدر عميقن که دوست داری توشون غرق شی. چشامو ميبندم تا نفس بکشی. اما تو نفس کشيدنو دوست نداری. ميخوای غرق شی. گرمی نفستورو لبم و بعد توی ريه هام حس میکنم. ميگی تا ابد ميخوای پيشم باشی. ميگی با تمام مولکولهای وجودت منو ميخوای. ميگی دوست داری اونقدر تنگ بغلم کنی که حل بشم تو وجودت. ميگی دستات... ميگی نفست... ميگی تنت...ازت دور ميشم. ميگی بمونم. ميگی دلت واسم تنگ ميشه. ميگی من همه چيزتم. ميگی بايد بهت اعتماد کنم. ميگی من که ميدونم تو مثل بقيه نيستی. ميگی تا من نخوام هيچ اتفاقی نميافته. ميگی اين خيلی طبيعيه. ميگی منم ميخوام مگه نه. ميگی... ميگی... ميگی....
اما نه! واسا آق پسر! من باور نميکنم. من هنرپيشه خوبی نيستم. با هنرپيشه هام خوب نيستم. من بلد نيستم برم تو حس. من فقط بلدم حس کنم. عشقو. دروغو. من بلد نيستم چيزيو که حس نميکنم بگم. من تا حس نکنم نميگم. بازی نميکنم.
کاش همه دروغو حس ميکردن. کاش هيچ تنی، هيچ دلی، هيچ روحی تو بازار مکاره سناريوهای داغ جوجه بازيگرا لگدمال نميشد. کاش هيچوقت کلنگ دروغ ديوارای عشقو هدف قرار نداده بود.
آخه لعنتی. از کجا بدونم تو هم دروغ نميگی؟ آره. من حتی چيزي که حس ميکنم رو هم نمیگم. من يادگرفتم که نگم. من ياد گرفتم که حس نکنم. من ياد گرفتم که باور نکنم.
آقا ما عطای عشقو به لقاش بخشيديم. تورا به خير و ما را به سلامت

Tuesday, July 06, 2004

بخاطر دل مامان بزرگا


بيچاره مامان بزرگ من. قربونش برم از نوه هم شانس نياورد
ديروز بچه هه ذوق ميکرد که سوار اتوبوس شده. اونوقت مادر بزرگه خر کيف ميشد. آخه ميتونست پز بده که بچه ها چون هميشه شخصی سوار شدن اتوبوس واسشون جالبه. و از اون خنده های مليح که ...0
دست کم اگه ما اتوبوس سوار حرفه ای نبوديم کمی هم مامان بزرگ ما حال ميکرد. بابا من به جهنم. به خاطر دل مادر بزرگم هم که شده يه ۲۰۶ بديد من سوار شم

Monday, July 05, 2004

شمارش معکوس

يادم ميايد
۱۰۰
۹۹
۹۸
....
و كه چه راه طولاني بود
و
۲۵
۲۴
۲۳
.....
و كاش كمي درنگ باشد
و وای به
۳
۲
۱
........................................
مرگ بر اين زندگي
آرام بشمار
هيچ دست خودم نيست
...هه
خودش را كشت
تا فكر كند دست خودش بود؟
...هه
دست خودش نبود
اما
تا در لحظه آخر
ب ت و ا ن د
زنده بماند

Sunday, July 04, 2004

دانایی دیروز

کاش حالا ميدانستم آنچه را فردا خواهم دانست

Friday, July 02, 2004

بکارت لبها

قدر بکارت لبهايت را بدان
که اين عروس بی چشم و رو
خيانت را از حجله آغاز ميکند