!ولم كن! خسته ام

Saturday, February 26, 2005

كنكور

باز هم هيچ كار نكردن هام معني پيدا كرده
ديگه هيچ دليلي نداره كه خودمو واسه تنبلي سرزنش كنم

Wednesday, February 23, 2005

... من یعنی

دکمه های کیبورد از زیر دستم در میروند
ترکیب بی هدف حروف
"باید دلیلی داشته باشد که حرف سوم را "ف" میزنم نه "ر
باید بگردم
در میان این ترکیب بی هدف حروف
شاید کلمه ای
آفریده شده باشد
برای معنا کردن من
که در میان ترکیب بی هدف حروف او
کلمه ای آفریده شدم
هر چند بی معنی

Monday, February 21, 2005

سفره بی شام غریبان

شمعی برای غربت ساکنان سردی و گرسنگی شبهای زمان من روشن نشد
.
.
نمیشود

Thursday, February 17, 2005

کسی با گام بلند

در هر قدم سیاهی و کثافت و خون
اگر گامی به بلندی زندگی داشتم
حتما بر روی این خلط خونی گند گرفته تف میکردم و میگذشتم
.
.
همین حالا شاید تف کسی با گام بلند بر روی سر ما افتاده باشد. اما چه غم؟ این خلط لعنتی آنقدر ژله اش محکم است که اینهمه انفجار و فریاد و ناله تکانش نمیدهد چه رسد به تف کسی با گام بلند
.
راستی: باور کنم؟

Monday, February 14, 2005

ولنتاين

!اطلاعیه مهم
قابل توجه سوداگران فرهنگ در سرتاسر دنیا
ملت همیشه در صحنه* ایران بدینوسیله آمادگی خود را برای پذیرش هرگونه فرهنگ درپیت وارداتی اعلام مینماید
.
والنتاین مبارک
.
.
.
برای حفظ شئونات اسلامی این کلمه بصورت سانسور شده خوانده شود *

Thursday, February 10, 2005

تولد شوم

از 22 بهمن تا 2 فر.وردین
آخ که چه سخته آدم 40 روز با ننگین ترین روز تاریخ معاصر کشورش همسن باشه
سالگرد این روز شوم رو به همه همدردانم تسلیت میگم

Wednesday, February 09, 2005

صبر آخر

چه بازي قشنگي بود. كول سواري برفدونه ها رو شاخه كاج. ده به ده، صد به صد، هزار به هزار ميپريدن رو كولش و اون بيصدا گوش به خنده هاي شاد اونا سپرده بود
اما بهو نميدونم چي شد. يهو همه چي ريخت بهم . شاخه لرزيدو همه برفدونه ها رو ريخت تو حوض رو سر ماهي كوچولوهاي سرمايي
نميدونم چي شده بود. اما هر چي كه بود حسابي حال درخته رو زير و رو كرده بود
ميدوني؟ يه جورايي فك ميكنم درخته ترسيده بود. شايد ترسيده بود كه يه وقت زيادي به برفدونه ها عادت كنه
خوب آخه ميدوني؟ خيلي بده كه يه درخت عاشق برفدونه ها بشه. درختي كه عاشق برفدونه بشه ديگه با درخت مرده هيچ فرقي نميكنه
درختي كه دشمن آفتابه
!!واي از دشمني آفتاب و برف
اما بهر حال شاخه عاقلي بود. قبل از اينكه درد عشق كمرشو بشكنه با يه خميدگي كوچيك خودشو از شر هر چي عشق و برفدونس راحت كرد. حالا يه دور جديد رو با برفدونه هاي جديد شروع كرده بود
.
نتيجه گيري غير عشقي: با يه خميدگي كوچولو جلوي شكستاي بزرگ رو بگيريد

Sunday, February 06, 2005

رهبران كبير

خميني: جنگ جنگ تا رفع فتنه از عالم
بوش: جنگ جنگ تا رفع تروريسم از عالم.
.
حالا اين فتنه و تروريسم هر چي باشه مهم نيست
مهم اينه كه آدمايي كه همديگه رو نميشناسن و با هم دشمني ندارن با هم بجنگن
بخاطر كساني كه همديگه رو ميشناسن و با هم دشمنن و با هم نميجنگن

Saturday, February 05, 2005

پيشنهاد همكاري

اداره كل امور مرگ و ميردربار اعليحضرت خدا
مديريت محترم جانگيري
جناب آقاي / سركار خانم عزرائيل
.
با سلام؛
.
.
احتراماً بدينوسيله به اطلاع ميرساند كه در چند هفته اخير به علت عدم تناسب زماني بين پروژه قتلهاي زنجيره اي شما و برنامه هاي اينجانب بنده و چندي از همكارانم در صنف خدمات مجالس در آستانه ورشكستگي قرارگرفته ايم. لذا برآن شديم كه يك قرارداد همكاري با جنابعالي منعقد نماييم.بر اساس اين قرارداد هرگاه شما تصميم گرفتيد جان خود يا نزديكان مشتريان دست به نقد ما را بگيريد قبلاً با ما هماهنگي مي فرماييد. در صورتيكه نياز به تأخير در مرگ فرد مزبور وجود داشت, شما تا پايان برگزاري مراسم به اين افراد مهلت زندگي مي دهيد و در مقابل اين شركت متعهد ميشود كه به ازاي هر روز زندگي اضافه آن فرد به شما خسارت
پرداخت نمايد
خواهشمند است در اسرع وقت نسبت به ارسال پاسخ اين نامه اقدامات لازم را مبذول فرماييد
.
.
.
به اميد همكاريهاي پربار در آينده
با احترام
نماينده صنف خدمات مجالس

Wednesday, February 02, 2005

Iranians for Peace

دوست ندارم حتي فكرشو بكنم كه يه روز دوباره كابوس جنگ رو تجربه كنم. كساني كه ميتونند وميخواهند مخالفتشون رو با جنگ در يك مقاله انگليسي اعلام كنند به اينجا يه سري بزنند

Tuesday, February 01, 2005

کوچه زندان

!صف را شریک بودند اما شرمش را نه
:اینیکی بیتاب شرم بود وبرق افتخاراز چشمان آنیکی میدرخشید
بار سومشه. اینبار سه کیلو گرفتن ازش.فکر کنم یه سه ماهی بکشه تا آزاد شه -
چشمهای آنیکی برق میزد
و قلب منجمد اینیکی حجیم تر شده بود. درد میکشید: مجبور نیستی شغل شریف شوهرتو داد بزنی. اونقدراهم افتخار نداره
مگه چشه؟ شغلشه خانم. جنسو خودشون میدن دست ما. اونوقت حبسشم -
باید بکشیم
جوابی نداشت
.
و میدانست که در نگاه رهگذران با آنیکی فرقی ندارد
در نگاه رهگذرانی که روزی یکی از آنها بود
اینیکی که حالا دیگر رهگذر خیابان زندان نبود
مشتری بود
مشتری زندان
بیتاب دیدن عزیزی - طعمه توطئه اي كه به انتظار چوبه دار بود
كه تا هزار هفته دیگر هم امید آزادی اش نبود
به تعداد لحظات زندانی, تصویر او را بالای دار معلق دیده بود
کاش رهگذران میدانستند آنیکی -رهگذر سه ماه بعد كوچه زندان که سه ماه بعد دیگر مشتري زندان نبود دست در دست خدایان سرزمین به کمین خوشبختی اشان نشسته
و اینیکی, دردمند کهنه دردهای هم قطارانش تا هیجده ماه بعد همچنان مشتری زندان ماند
و زیر نگاههای رهگذران خرد شد
.
بعد از هیجده ماه او دیگر رهگذر خیابان زندان نشد
حالا کوی زندان از کوچه های شهر دلش بود