!ولم كن! خسته ام

Tuesday, June 27, 2006

آقا

ساعت چهار و نيم صبح جمعه بيست و پنج فروردين هشتاد و پنج
مثل هميشه چه خواب و چه بيدار
خوابم
اما تو مُردي
.
.
.
يه چاي و يه سيگار چقد ميچسبه
.
دو ماه چشم به راه
بودي
بوديم
.
حتي ديگه نميتونم از دستت عصباني شم

Thursday, June 15, 2006

باید اعدام شوم! حکم را صادر کنید

بیشتر چیزهای مهم زندگی ما دور از چشم خودمان اتفاق میافتند
پ.ن: این روزا همه زندگی دور از چشم من اتفاق میافتد