!ولم كن! خسته ام

Tuesday, October 12, 2004

پایان

داداشيم يکسال بزرگتر شد. اين غم انگيزه يا شادی افزا؟ من که نميدونم اما واسه خودش اميدوارم شادی افزا باشه
از پنجره بيرون رو نگاه ميکنم. آسمونه که حرکت ميکنه يا ابرا؟ يا ما؟
!!پايين رو نگاه ميکنم. واااه !! خدايا! رو قلهُ يه کوه وسط اقيانوس؟ اين خونه ماست؟ چقدر دل انگيز و چقدر وحشتزا
حرکت آسمون رو از يادميبرم. چطور تا حالا نميدونستم که اينجام. چطور تا حالا نيافتادم. با سقوط يه ديوار بيشتر فاصله ندارم
به آسمون نگاه ميکنم. فکرم واسه پرواز آسمونو به اقيانوس ترجيح ميده
آ....سم....ون
آسمون داره ميره بالا
پايين رو نگاه ميکنم
آب داره مياد بالا. اونقدر سريع که انگار خدا داره هورت ميکشه
آب داره مياد بالا؟
مامان داريم فرو ميريم. ما داريم فرو ميريم تو اقيانوس -
بوی انتها از وجود همه به مشام ميرسه
!چقدر حرف نگفته با خدا دارم
!چقدر دانش شکل نگرفته که حق منه
. خدايا منو ببخش
اما وقت ندارم ديگه
! خدايا! خدايا! خدايا
....
بيدار ميشم
....
ديشب پايان رو با تمام وجود احساس کردم. نترسيدم، دلم گرفت
همين حالا سر قله کوهی ام که شايد ثانيه بعد تو قعر اقيانوس باشه
بايد پيدا بشم