!ولم كن! خسته ام

Thursday, July 29, 2004

خستگي

مسافرم
چشم انداز قله ها زيباسj
يكي از يكي بهتر
و البته بعضي از بعضي خيلي بهتر
قدم ميزنم
از پاي يكي به ديگري
ميگويند انتخاب كنم
سريع
زمان كم است
و راه دوووور
خيلي دور
اما لذت انتها
لذت رسيدن به بالا
!!!آاااااااااان بالا
!!!چقدر بالا
.من ميتوانم
. پرانگيزه و پرقدرت
. من براي اين سفر آفريده شده ام.
...مممممممممم
... بگذار اين
... نه اينيكي را
آره همين را بروم
بوي خوبي دارد
از آن بوها كه آدم را ميبرد به هپروت
همان هپروتي كه شايد آخر تمام اين راهها باشد
... ميدوم ميدوم ميدوم
يك نفس بي تابي
ذهنم چنان شتابي به من داده كه از زمان هم ميگذرم
پا به راهم و چشم به بالا
محو قله، روياي فتح ميبينم
مگر بي نهايت را هم ميتوان اندازه گرفت
كه هر لحظه انرژي بينهايت من بيشتر ميشود؟
چقدر زنده ام
چقدر خرسندم
ايييييييييييييييييي
يه
چه حجم دل انگيزي دارد اين اميد
نفس نفس هاي اول راه را زده ام
حالا مثل برقم
مثل نور
سريع و سبك و مستقيم
بقيه راه را در كمتر از نصف اين زمان خواهم رفت
...و با شتابي كه
////////////////////
بي وزن بي وزنم
دارم سقوط ميكنم
ميگويند از راهي كه من رفتم اين آخر راه است
اما
راه ديگري مگر بود؟
پشت كدام پرده پنهان كرده بوديد
راه را
و ذهن مرا؟
من قله را مي بينم
بگذاريد بروم
كدام راه نو؟
كدام شروع جديد؟
اينهمه زمان؟
اينهمه انرژي؟
اينهمه اميد؟
همه كشك؟
ميتوانم؟
نيرويش را دارم؟
استعدادش را دارم؟
اما حقش را چه؟
امكانش را؟
زمانش را؟
اميدش را؟
!!!نه
اينبار نميتوانم
من بايد از همين پايين خواب قله را ببينم
من بريده ام
از آن شتاب به اين صفر رسيدن آدم را تمام ميكند
من تمام شده ام امروز
شايد فردا نوري
شايد فردا اميدي
امروز قله را به تماشا نشسته ام
همه بوهاي خوش دنيا حالم را به هم ميزند
من مسافر نيستم
سنگم