!ولم كن! خسته ام

Thursday, November 25, 2004

مغز يخ كرده از هر فكري تهي است

با شکمهای سير زير سقفهای محکم کنار شوفاژهای داغ جلوی کامپيوترهای وصل به همه دنيا نشستيم و هی حرف ميزنيم. هی حرف ميزنيم. اما ديشب کسانی با شکمهای گرسنه زير هيچ سقفی بی هيچ گرمايی زير پنجره های ما يخ زدند و مردند و هيچ صدايی از هيچ حلقومی بيرون نيامد
اين بار شعار نه. بچه ها واقعا بياييد کاری کنيم. از همين جا. يه روزی تو همين هفته ای که مياد. بياييد يه جايی جمع شيم و يه فکری بکنيم. به خدا ميشه پا رو از شعار فراتر هم گذاشت
بالاخره اين همه مسجد در بسته بايد يه جايی به درد بخوره. خواهش ميکنم بياييد اين بار واقعاْ‌ يه کاری بکنيم