!ولم كن! خسته ام

Saturday, September 11, 2004

بطول خاله

من عاشق بطول خاله بودم. اما دلم برای مردنش نسوخت. دلم برای زندگی مریم میسوزه. خاله انقدر ساده و شیرین بود که حس میکنم الان خدا رو هم با شیرین زبونیاش عاشق کرده. انتظار نداشتم انقدر زود بره. دلم خیلی براش تنگ شده. آخه اون تنها بطول خاله عزیز من بود. و حالا من از ته قلبم اشک میریزم. نه برای اون. برای من که دیگه بطول خاله نازنینمو ندارم. من احمقی که بیشتر از یکسال بود واسه دیدن خاله جونم نرفته بودم. فکر میکردم حالا حالاها واسه دیدنش وقت دارم. اما خاله منتظر من نشد. خاله جونم دیشب مرد. واسه مردن به انتظار پیری ننشست. خیلی تلخه. قلبم درد میکنه