!ولم كن! خسته ام

Monday, December 05, 2011

همه چیز عوض شده
آدمها
رنگها
عشقها
دغدغه ها
دنیا ها
من ها


من عوض شدم
بزرگ که نه، پیر شدم

بازگشت

ننوشتن خیلی بده
با نوشتن مجبوری گاهی فکر کنی
بعد که شروع میکنی به ننوشتن، انگاری مغزت میره تعطیلات
هی حرف میخوره، حرف میخوره، اونقدر که از چاقی میخواد بترکه، اما حاضر نیست یه تکون به خودش بده خرجشون کنه
هی چاقتر و کندتر میشه
بعد سکته میکنه میمیره

Tuesday, December 15, 2009

سبزینه


اینهمه سبزی و اینجا هنوز سبز نیست
سبزم اما خاموشم
برای سبز شدن باید سکوت را شکست اما
شاید شکست بعدی سکوت
سپید باشد
یا مبادا خاکستری
...

Monday, April 20, 2009

حالا منم
نه من
هیچوقت هیچ منی من نیست
وقتی من به تاریخ پیوست، من به دنیا آمد
مهدی میگفت:
سردر نمی آورم. امروز 33 سال از امروز گذشته اما هنوز امروز است
اما نمیدانست که امروز، امروز من است که امروزم
اما آن امروز، امروز من بود که تاریخ شد
و این من و آن من
اوووووووووووووووووووو
عجب روزی است امروز
وعجب منی! که نمیشناسمش هیچ امروزی

خالی

ایییییییییییییینهمه خالی؟
میگن این روزا این بی انگیزگی عمومی شده
قبلنا پر بودم از حرف و آرزو و حسرت
حالا نه حرفی برام مونده
نه آرزویی
نه حسرتی
از چی میشه نوشت؟

Monday, June 16, 2008

كبوتر - صلح

ابلهي نماد ابله ديگر
با اشاره اي ميگيرند
جَلد ميكنند

Sunday, June 01, 2008

در كمال خونسردي

زندگي سيبي است
گاز بايد زد با پوست
وتف كرد كرمش را بيرون

Sunday, May 25, 2008

سربار

باز سرم سنگين شده
بايد حرف بزنم
خالي كنم

Sunday, June 03, 2007

بهار 30 ام

آخرين بهار
.
.
.
"مثل اون روز كه ميخواستم بگم "آبجي سيامك" گفتم "مانتوي شهرام
.
... يا شايد هم

Monday, May 28, 2007

کار


چکش

تفنگ

قابلمه

بمب

سیاست

کبریت

من

ما

...

ابزار خلاصه