ننوشتن خیلی بده با نوشتن مجبوری گاهی فکر کنی بعد که شروع میکنی به ننوشتن، انگاری مغزت میره تعطیلات هی حرف میخوره، حرف میخوره، اونقدر که از چاقی میخواد بترکه، اما حاضر نیست یه تکون به خودش بده خرجشون کنه هی چاقتر و کندتر میشه بعد سکته میکنه میمیره
حالا منم نه من هیچوقت هیچ منی من نیست وقتی من به تاریخ پیوست، من به دنیا آمد مهدی میگفت: سردر نمی آورم. امروز 33 سال از امروز گذشته اما هنوز امروز است اما نمیدانست که امروز، امروز من است که امروزم اما آن امروز، امروز من بود که تاریخ شد و این من و آن من
اوووووووووووووووووووو
عجب روزی است امروز وعجب منی! که نمیشناسمش هیچ امروزی